🎙قسمت برگزیده: مروری برمقالات صوراسرافیل (شماره های۱۵-۱۹)،صص۱۳۳-۱۳۶
📗مردی برای تمام فصلهای ما
👤نسرین زبردست
🔺"…در این شرایط نابسامان، محمدعلی شاه قاجار که قصد سرکوب مشروطه خواهان را داشت و نیش قلم دهخدا را نیز برنمی تابید، تصمیم گرفت با تطمیع و پرداخت رشوه به او، قلم وی را از آشکارساختن دردهای محرومان و ستم ستم پیشگان بازدارد؛ بنابراین چندتن قزاق را به سرپرستی نایبی به اداره ی صوراسرافیل فرستاد تا کیسه ای پول به دهخدا داده و خود در فرمان او باشند. مرحوم دهخدا برای دکتردبیرسیاقی حکایت کرده است که…"🔺
📲تهیه کتاب: 09012357069
#نمونه_مطالب_کتاب
#مردی_برای_تمام_فصل_های_ما
#نسرین_زبردست
#علی_اکبردهخدا
#زندگینامه_دهخدا
#دهخدا_و_قزاقهای_محمدعلیشاه
اینستاگرام https://www.instagram.com/books.nasrinzebardast
🆔 @booksnz
وقفه ی سوم و تطمیع دهخدا:
پس از انتشار نوزدهمین شماره ی صوراسرافیل، دفتر روزنامه مورد تهاجم اوباش قرارگرفت. دروپنجره هایش شکسته و وسایل آن به تاراج رفت؛ چنان که گردانندگان صوراسرافیل نه تنها ناچار به تغییر مکان وتهیه ی اسباب و لوازم کارشدند بلکه باتوجه به وخامت اوضاع کشور و تعطیلات پیش رو، صلاح را درآن دانستند که مدتی انتشار روزنامه را به تعویق بیندازند. این تعویق حدود یک ماه و دوازده روز به طول انجامید و دهخدا علت بروز آن را چنین اعلام کرد:
«عدم انتشار اوراق هفتگی صوراسرافیل را گویا همه ی مشترکین محترم ما ازدور ونزدیک دانسته اند. به واسطه ی هیجان و تعطیلی عمومی بوده که کمتر از یک ماه، قاطبه ی ملت را در ساحت مقدس مجلس شورا، شب و روز به خدمات لازمه مشغول داشت. علت دیگر نیز تاراج شدن و شکستن در و پنجره ی اداره و تغییرمکان و تهیه ی اسباب کار بود».
در این شرایط نابسامان، محمدعلی شاه قاجارکه قصد سرکوب مشروطه خواهان را داشت و نیش قلم دهخدا را نیز برنمی تابید، تصمیم گرفت با تطمیع و پرداخت رشوه به او، قلم وی را از آشکارساختن دردهای محرومان و ستم ستم پیشگان بازدارد؛ بنابراین چندتن قزاق را به سرپرستی نایبی به اداره ی صوراسرافیل فرستاد تا کیسه ای پول به دهخدا داده و خود در فرمان او باشند. مرحوم دهخدا برای دکتردبیرسیاقی حکایت کرده است که:
“روزی دراداره ی روزنامه مشغول تحریر بودم. از پایین صدای پای منظم عده ای نظامی به گوشم رسید و متوجه شدم که برابر اداره توقف کردند. از پنجره نگاهی کردم. دیدم چند قزاق به صف ایستاده اند و فرمانده ی آنها به طرف پله های بالاخانه ی محل کار ما درحرکت است.کمی نگران شدم وپس از لحظاتی در باز شد و آن مرد به حالت خبردار، در مدخل اتاق ایستاد و ادای احترام کرد و پرسید: «آقای میرزاعلی اکبرخان دهخدا کیست؟»
گفتم: «من هستم».
گفت: «اعلی حضرت، مرا مأمور فرموده اندکه نزد شما بیایم. با قزاق های…خود در فرمان شما باشم.» و ضمناً کیسه ی پولی را که با خودآورده بود نزد من نهاد وگفت: «این پول ر ا هم برای شما فرستاده اندکه به مصارف لازمه ی خود و روزنامه برسانید».
گفتم: «هزینه ی روزنامه از لحاظ کاغذ و غیره تأمین است و من هم نیازی به پول ندارم».
گفت: «به هرحال، دستور دارم که آن را دراختیار شما بگذارم».
تأملی کردم وگفتم: «شما گفتید غیر از تحویل پول، به شما دستور داده اند که در فرمان من باشید».
گفت: «بلی!».
گفتم: «یعنی هر فرمانی که من بدهم، شما اجرا می کنید؟»
گفت: «بلی! من و قزاق هایم مأمور این کارهستیم».
گفتم: «حالا که این طوراست، اولین دستورمن به شما این است که این کیسه ی پول را بردارید و ببرید پایین و میان خود و قزاق هایتان تقسیم کنید و بعد هم بروید».
به عجله گفت: «خیر! این پول برای شماست و ما نمی توانیم برای خود برداریم».
گفتم: «مگر نگفتیدکه دستور از اعلیحضرت داریدکه از من فرمان بگیرید؟ دستور من به شما همین است و بس. اگر اطاعت نمی خواهید بکنید، پس برای چه مأمورشده و آمده اید؟»
به فراست دریافت که غرض من، رد محترمانه ی پول و خدمت آنهاست.کیسه را برداشت و رفت".