این مطلب از کتاب«مردی برای تمام فصل های ما»به قلم«نسرین زبردست»تهیه شده.این کتاب،به طور اختصاصی،فصل اول زندگی دهخدا رو همراه با نامه ها، مقالات و سرمقالات این دوره از زندگی او بررسی کرده. برای آشنایی و اطلاعات بیشتر به کانال تلگرام و اینستاگرام من بیاین:
🔺«همه ی این طبقاتی که عرض شد، دو قِسم بیشترنیستند: یک دسته رؤسای ملت و یک دسته اولیای دولت. ولی هر دو دسته یک مقصود بیشتر ندارند. می گویند: شما کارکنید. زحمت بکشید. آفتاب و سرما بخورید. لخت و عور بگردید.گرسنه وتشنه زندگی کنید. بدهید ما بخوریم و شما را حفظ و حراست کنیم. ما چه حرفی داریم. فیض شان قبول، خدا بهشان توفیق بدهد. راستی، راستی هم اگر اینها نباشند سنگ روی سنگ بند نمی گیرد. آدم، آدم را می خورد. تمدن و تربیت، بزرگی و کوچکی ازمیان می رود. البته وجود اینها کم یا زیاد برای ما لازم است اما تا کی؟ به گمان من تا وقتی که این دوتا با هم نسازند که ما یکی را از میان بردارند». سپس با اشاره به بی کفایتی همین بزرگان در اداره ی کشور و پیامدهای ناگوار مملکت داری آنان دادِ سخن داده و در مقام اعتراض می نویسد: «من نمی گویم ملت ایران یک روز، اول ملت دنیا بود و امروز به واسطه ی خدمات همین رؤسا ننگ تمدن عصرحاضراست. من نمی گویم که سرحد ایران، یک وقتی از پشت دیوار چین تا ساحل رود دانوب، مُمتَد می شد و امروز به واسطه ی زحمات همین رؤسا اگر در تمام طول و عرض ایران، دوتا موش دعوا کند، سرِ یکی به دیوار خواهد خورد. من نمی گویم…با این همه رئیس و بزرگتر که همه حافظ و نگاهبان ما هستند، پریروز هجده شهر ما درقفقاز، باج سبیل روس ها شد و پس فردا هم بقیه مثل گوشت قربانی، سه قسمت می شود. من نمی گویم که (ص۱۵۰)👇
🔺 سال های سال است فرنگستان، رنگ وبا و طاعون ندیده و ما چرا هریک سال درمیان باید یک کُرور از دست های کارگر مملکت؛ یعنی جوانمردها و جوانه زن های خودمان را به دست خودمان به گورکنیم؟ من نمی گویم دراین چند قرن آخری، هردولتی برای خودش دست و پایی کرد. توسعه ای به خاک خودش داد. مستعمراتی ترتیب داد و ما با این همه رئیس،…بزرگتر و آقا به حفظ مملکت خودمان هم موفق نشدیم. بله، اینها را نمی گویم؛ برای این که می دانم برگشت همه ی اینها به قضا و قدراست. اینها همه سرنوشت ماها بوده. اینها همه تقدیر ما ایرانی هاست. اما ای انصاف دارها! والله نزدیک است…چشم هایم را بگذارم روی هم، دهنم را باز کنم و بگویم: اگرکارهای ما را باید همه اش را تقدیر،درست کند، امورات ما را باید باطن شریعت اصلاح کند، اعمال ما را دست غیبی به نظام بیندازد پس شما میلیون ها رئیس، آقا، بزرگتر از جان ما بیچاره ها چه می خواهید؟ پس شما کُرورها سردار و سپهسالار و خان چرا ما را دَم کوره ی خورشید،کباب می کنید؟ پس شما چرا مثل زالو به تن ما چسبیده و خون ما را به این سِمِجی می مکید؟» (ص۱۵۱)👌
📙مردی برای تمام فصلهای ما 👤نسرین زبردست 📲تهیه کتاب: 09012357069
📕مردی برای تمام فصلهای ما 👤نسرین زبردست 🔺 «اولاً من ابداً با عقاید شما یک قدم هم همراه نیستم. ثانیاً امروز سوء ادب به وکلای مجلس، خَرقِ اِجماع امت است. برای این که هرچند موافق شریعت ما و مطابق قوانین هیچ جای دنیا هم نباشد اما امروز بقال های ایران هم می دانندکه وکیل، مقدس است؛ یعنی وقتی آدمیزاد وکیل شد، مثل دوازده امام وچهارده معصوم، پاک و بی گناه است. ثالثاً چطورمی شود آدمیزاد، مسلمان باشد، سید باشد، آخوند باشد، صاحب ریش و کوپال باشد. از همه بدتر به قرآن هم قسم خورده باشد. آن وقت مثلاً…محض حسادت یا حرص یا -نعوذ بالله- محض قولی که به وکیل باشی درانجمن شصت نفری داده باشد، پاش را توی یک کفش بکند که این دونفر، علَمدار آزادی و پنج، شش نفر وکیل بی غرض را از مجلس بتازاند». (4) مبحث انتقاد از نمایندگان مجلس به همین جا ختم نشد. دهخدا در چرند و پرند بعدی و در قالب نامه ی سمنانی ها و جواب دخو عملکرد منفعلانه ی برخی وکلای مجلس را زیر سؤال برد. سمنانی ها در نامه شان نوشته بودند: «راستی جناب دخو! مشروطه گفتم، یادم آمد الان درست یک سال آزگار است که ما عمیدالحکما را به وکالت تعیین کرده ایم. دراین مدت هی روزنامه ی مجلس آمد. هی ما بازکردیم، ببینیم وکیل ما چه نطق کرده، دیدیم هیچی. باز هم آمد. باز هم تجسس کردیم، دیدیم هیچی. نه یک دفعه، نه ده دفعه، نه صد دفعه. آخر، چند نفرکه طرفدار عمیدالحکما بودند و از اول هم آنها مردم را وادارکردند که ایشان را ما ها وکیل کنیم (ص۴۳)👇
🔺سر یک چلوکباب شرط بستندکه این هفته نطق خواهد کرد. ازقضا آن هفته هم نطق نکرد. هفته ی دیگر شرط بستند، باز هم نطق نکرد. هفته ی دیگر، باز هم همین طور. آن یک هفته، باز هم همین طور. چه دردسر بدهم. الان شش ماه تمام است که هی اینها شرط می بندند، هی می بازند. بیچاره ها چه کنند… می ترسم آخر هرچه دارند، سر این کار بگذارند… . حالا آکبلایی! شما را به خدا اگر درتهران با ایشان آشنایی دارید، بهشان بگویید: محض رضای خدا، برای خاطر این بیچاره ها هم باشد، می شود دوکلمه مهمل هم که شده مثل بعضی ها به قالب زد». (5) پاسخ دخو: «عزیز من!…از چانه زدن مُفت چه برمی آید…به قول شاعر علیه الرحمه: زبان سرخ، سر سبز می دهد بر باد. مگر حاجی علی شال فروش، آقا شیخ حسینعلی، مشهدعباسقُلی نانوا و ارباب جمشید، اینها وکیل نیستند؟ مگر اینها تا حالا یک کلمه حرف زده اند؟ هر وقت اینها که گفتم حرف زدند، من هم شرط می کنم جناب عمید الحکما هم به زبان بیایند. یکی هم آیا ببینم از حرف زدن دیگران چه فایده ای برده ایدکه این یکی مانده؟ فرضاً او هم حرف زد، یک دفعه -خدای نخواسته- طرفدار قوام درآمد. یک دفعه هواخواه جهانشاه خان شد. یک دفعه ولایت رشت را ایالت کرد. خدا خودش کارها را اصلاح کند…خدا خودش از خزانه ی غیبش یک کمکی بکند. اگز نه از سعی وکوشش بنده چه می شود؟ از حرف زدن ما بنده های ضعیف چه برمی آید؟» (صص۴۴-۴۵)👌
📕مردی برای تمام فصلهای ما 👤نسرین زبردست 📲تهیه کتاب: 09012357069
🔺"…حالا مقصودم اینجا نبود. مقصودم اینجا بود که اگر هیچ کس نداند تو یک نفر می دانی که من از قدیم از همه مشروطه تر بودم. من از روز اول به سفارت رفتم. به شاه عبدالعظیم رفتم. پای پیاده همراه آقایان به قم رفتم. برای این که من از روز اول فهمیده بودم…مشروطه یعنی عدالت. مشروطه یعنی رفع ظلم. مشروطه یعنی آسایش رعیت. مشروطه یعنی آبادی مملکت. من اینها را فهمیده بودم…اما از همان روزی که دستخط از شاه مرحوم گرفتند و دیدم که مردم می گویند…حالا دیگر باید وکیل تعیین کرد، یکدفعه انگار می کنی یک کاسه آب داغ ریختند به سر من…یکدفعه چشمم سیاهی رفت. یکدفعه سرم چرخ زد. گفتم: «بابا نکنید. جانم نکنید. به دست خودتان برای خودتان مدعی نتراشید». گفتند: «نه. از جاپُن گرفته تا پِه تِل پُرت، همه ی مملکت ها وکیل دارند». گفتم: «بابا والله من مرده، شماها زنده؛ از وکیل خیر نخواهید دید. مگر همان مشروطه ی خالی چطور است؟» گفتند: «برو پی کارت. سواد نداری، حرف نزن. مشروطه هم بی وکیل می شَد؟» دیدم راست می گویند؟ گفتم: «…پس حالا که تعیین می کنید، محض رضای خدا چشمان تان را وا کنید که به چاه نیفتید. وکیل خوب انتخاب کنید».(ص۱۴۱)👇 🔺…چشم هاشان را هم وا کردند. درست هم دقت کردند اما درچه؟ در عَظم بَطن،کلفتی گردن، بزرگی عمامه، بلندی ریش و زیادی اسب وکالسکه. بیچاره ها خیال می کردند که گویا این وکلا را می خواهند بی مُهر و وعده به پلوخوری بفرستندکه با این صفات، قاپُوچی از هیکل آنان حیا کند و مهر و رُقعه ی دعوت مطالبه نکند. باری، حالا بعد از دوسال، تازه سرِحرف من افتاده اند. حالا تازه می فهمند…هفتاد و چهاررأی مجلس علنی، یک گرگ چهل ساله را از برلن دوباره کشیده و به جان ملت می اندازد. حالا تازه می قهمند…شصت رأی چندین مجلس انجمن مخفی، پدر و پشتیبان ملت را از پارلمنت، متغیر می نماید. حالا تازه می فهمند… روی صندلی های مجلس را پهنای شکم مفاخرالدوله، رحیم خان چَلپیانلو و… پر می کند و چهارتا وکیل حسابی هم که داریم بیچاره ها از ناچاری، چارچنگول روی قالی رُماتیسم می گیرند. حالا تازه می فهمند… وکیل باشی ها هم مثل دخو خلوت رفته در عدم تشکیل قشون ملی، قول صریح می دهند. حالا تازه می فهمند شأن مُقَنّین از آن بالاتراست که به قانون عمل کند و از این جهت تقاضا نامه ی داخلی مجلس ازدرجه ی اعتبار ساقط خواهد بود". (ص۱۴۲)👌
📙 مردی برای تمام فصلهای ما ✍️ نسرین زبردست 📲 تهیه کتاب 09012357069
🎙قسمت برگزیده: مروری برمقالات صوراسرافیل (شماره های۱۵-۱۹)،صص۱۳۳-۱۳۶ 📗مردی برای تمام فصلهای ما 👤نسرین زبردست
🔺"…در این شرایط نابسامان، محمدعلی شاه قاجار که قصد سرکوب مشروطه خواهان را داشت و نیش قلم دهخدا را نیز برنمی تابید، تصمیم گرفت با تطمیع و پرداخت رشوه به او، قلم وی را از آشکارساختن دردهای محرومان و ستم ستم پیشگان بازدارد؛ بنابراین چندتن قزاق را به سرپرستی نایبی به اداره ی صوراسرافیل فرستاد تا کیسه ای پول به دهخدا داده و خود در فرمان او باشند. مرحوم دهخدا برای دکتردبیرسیاقی حکایت کرده است که…"🔺 📲تهیه کتاب: 09012357069
پس از انتشار نوزدهمین شماره ی صوراسرافیل، دفتر روزنامه مورد تهاجم اوباش قرارگرفت. دروپنجره هایش شکسته و وسایل آن به تاراج رفت؛ چنان که گردانندگان صوراسرافیل نه تنها ناچار به تغییر مکان وتهیه ی اسباب و لوازم کارشدند بلکه باتوجه به وخامت اوضاع کشور و تعطیلات پیش رو، صلاح را درآن دانستند که مدتی انتشار روزنامه را به تعویق بیندازند. این تعویق حدود یک ماه و دوازده روز به طول انجامید و دهخدا علت بروز آن را چنین اعلام کرد:
«عدم انتشار اوراق هفتگی صوراسرافیل را گویا همه ی مشترکین محترم ما ازدور ونزدیک دانسته اند. به واسطه ی هیجان و تعطیلی عمومی بوده که کمتر از یک ماه، قاطبه ی ملت را در ساحت مقدس مجلس شورا، شب و روز به خدمات لازمه مشغول داشت. علت دیگر نیز تاراج شدن و شکستن در و پنجره ی اداره و تغییرمکان و تهیه ی اسباب کار بود».
در این شرایط نابسامان، محمدعلی شاه قاجارکه قصد سرکوب مشروطه خواهان را داشت و نیش قلم دهخدا را نیز برنمی تابید، تصمیم گرفت با تطمیع و پرداخت رشوه به او، قلم وی را از آشکارساختن دردهای محرومان و ستم ستم پیشگان بازدارد؛ بنابراین چندتن قزاق را به سرپرستی نایبی به اداره ی صوراسرافیل فرستاد تا کیسه ای پول به دهخدا داده و خود در فرمان او باشند. مرحوم دهخدا برای دکتردبیرسیاقی حکایت کرده است که:
“روزی دراداره ی روزنامه مشغول تحریر بودم. از پایین صدای پای منظم عده ای نظامی به گوشم رسید و متوجه شدم که برابر اداره توقف کردند. از پنجره نگاهی کردم. دیدم چند قزاق به صف ایستاده اند و فرمانده ی آنها به طرف پله های بالاخانه ی محل کار ما درحرکت است.کمی نگران شدم وپس از لحظاتی در باز شد و آن مرد به حالت خبردار، در مدخل اتاق ایستاد و ادای احترام کرد و پرسید: «آقای میرزاعلی اکبرخان دهخدا کیست؟»
گفتم: «من هستم».
گفت: «اعلی حضرت، مرا مأمور فرموده اندکه نزد شما بیایم. با قزاق های…خود در فرمان شما باشم.» و ضمناً کیسه ی پولی را که با خودآورده بود نزد من نهاد وگفت: «این پول ر ا هم برای شما فرستاده اندکه به مصارف لازمه ی خود و روزنامه برسانید».
گفتم: «هزینه ی روزنامه از لحاظ کاغذ و غیره تأمین است و من هم نیازی به پول ندارم».
گفت: «به هرحال، دستور دارم که آن را دراختیار شما بگذارم».
تأملی کردم وگفتم: «شما گفتید غیر از تحویل پول، به شما دستور داده اند که در فرمان من باشید».
گفت: «بلی!».
گفتم: «یعنی هر فرمانی که من بدهم، شما اجرا می کنید؟»
گفت: «بلی! من و قزاق هایم مأمور این کارهستیم».
گفتم: «حالا که این طوراست، اولین دستورمن به شما این است که این کیسه ی پول را بردارید و ببرید پایین و میان خود و قزاق هایتان تقسیم کنید و بعد هم بروید».
به عجله گفت: «خیر! این پول برای شماست و ما نمی توانیم برای خود برداریم».
گفتم: «مگر نگفتیدکه دستور از اعلیحضرت داریدکه از من فرمان بگیرید؟ دستور من به شما همین است و بس. اگر اطاعت نمی خواهید بکنید، پس برای چه مأمورشده و آمده اید؟»
به فراست دریافت که غرض من، رد محترمانه ی پول و خدمت آنهاست.کیسه را برداشت و رفت".